سحر نگاه او جادوی ایام است
افسونگر شهر است با اینکه آرام است
او ورد میخواند در باغهای زرد
میآید از سمتش موج هوای سرد
با برگ میرقصد با باد میخندد
در بازیاش با برگ او چشم میبندد
تا میشود پنهان برگ از نگاه او،
پاییز میگردد دنبال او، هر سو
هرچند در بازی هر سال، بازندهست
بسیار خوشحال است روی لبش خندهست
من دوست میدارم آوازهایش را
هنگام تنهایی لحن صدایش را
مانند یک کودک خوب و دل انگیز است
یا بهتر از اینها «پاییز، پاییز است!»
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
other،
،