خوشحالم از اینکه هستم سالمم و میتونم بفهمم چیزایی رو که لازمه بفهمم.....
خوشحالم از اینکه خوشحالم ...
از اینکه روزایه خوبی رو دارم میگذرونم....
و هستم و با بودنم میتونم به خیلی ها کمک کنم...
از اینکه وقتی کناره کسی میشینم از حضورم ناراحت نیست گرچه خودم از اینکه کناره چند نفر بشینم واهمه دارم
از اینکه کناره اونی که هر شب میاد به خوابم بشینم میترسم...
گاهی دوسم داره و گاهی ازم متنفره.....
خوشحالم که اینا همش خوابه و واقعیت چیزه دیگه ایه.....
از جداشدن تویه خواب هامم میترسم چه برسه بیداری.....
فقط یه بار تونستم به مسئله جدایی جدی فکر کنم،اونم وقتی بود که خودم همه چیو خراب کرده بودم....
اگه طرفت بخواد عاشقت نباشه و نبخشتت واقعا چیکار میشه کرد ولی یه وقتایی انقدر طرف عاشقته که بدترین خطاها و غیر قابله گذشت ترین ها رو هم میبخشه....
درسته روزایه سختی رو گذروندم اشتباهاته زیادی کردم ولی ولی خوشحالم که تونستم زندگی کنم گرچه خیلی درست و اصولی نیست ولی خوشحالم که عاشقم که وابسته ام....
درسته خیلی وفتا کابوس میبینم و هی تویه خواب گریه میکنم ولی اینی که هستم رو دووست دارم دوست دارم اینجوری بمونم
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
نجوا،
،